خستم..
امروز حالم خیلی گرفتس،البته منشااش از دیروز
شروع شد.دیروز کلاس صبحم لغوشد..منم زنگ زدم به دوست
مثلا صمیمی وهم کلاسیم و بهش گفتم که کلاس لغوه،
که بیچاره این همه راه پانشه بیاد دانشگاه...
اما ای دل غافل...خانم با اون دوتا دیگه دوست خیرسرم
نزدیک وهم کلاسیام رفتن حسابی چرخ زدن و گشتن واسه خودشون..
نامردا نکردن به من یه زنگ بزنن بگن توهم پاشو بیا ..
امروزم دوستم با یکی ازاون دوتا اومده توکلاسو علی رغم
اینکه من صندلی کناریم رو واسش درنظرگرفته بودم
رفت وپیش اون نشست..بعدکلاس هم بهش میگم
بیا باهم قدم بزنیم تاخونه،برگشته میگه من نمیام
ای خدا...آخه این دردارو به کی بگم؟؟
خسته شدم از بس حرص خوردم..
آخه بدبختی هم همه چیزو میریزم توخودمو چیزی
بهش نمیگم...ولی باید بگم بهش..
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲ ساعت 19:20 توسط نیلوفر
|